.comment-link {margin-left:.6em;} <$BlogRSDURL$>

Saturday, August 07, 2004

صبحه. از اون هواهای خوب و این البته چندان نکته ی مهمی توی زندگی من نیست. من همچنان گیجم و فرقی نداره که هوا سرد و یخ بندون باشه و تا مغز استخون آدم خنک شه یا آفتاب مغزو بخار کنه. تو خیلی چیزا فرق داره ها.ولی این یه قلم نه

Wednesday, August 04, 2004

هممم ....زمونه يي شده
and noooow...the end in neaaar..and so i faaace .....the final curtaiiiin
my frieeend i see it cleaaar .....i state my caaase....to which i'm certaiiin
I've liiiived .....a life that's fuuuull
I've traveled eeeach..... and ev'ry highwaaaay
And moooore....much more than thiiiiiis
I diiid iiiit myyy waaaaay
اين آهنگو براي اين نوشتم که داشتم به لحظه هاي منحصر به فرد آدما فکر مي کردم.شايد آدم سال ها کسي رو بشناسه ولي هيچ وقت لحظه ي اون آ دم رو نديده باشه ولي توي فقط چند دقيقه توي يه آدم ديگه ببيندش وپيداش کنه...اون موقس که بد ميشه وهيچ وقت نميشه فراموشش کرد
فراموشي را بستاييم چرا که انسان را پس از مرگ عزيزترين دوست زنده نگه مي دارد

و فراموشي را با منفورترين نفرت ها بياميزيم
چرا که انسان دوستانش را فراموش مي کند
, و رنگ مهربان نگاه يک ره گذر را.
آن را هم فراموش مي کند.
*اصولان انسان اگر اراده کند مي تواند بسی چرند بشود
Site 
Meter