.comment-link {margin-left:.6em;} <$BlogRSDURL$>

Monday, December 27, 2004

... 

دوان دوان
روی زمین ِخیسِ سرد
پا می گذاشتم
قلبم
گوش هایم
هوشم را
میان کلماتش می لغزاندم وپیش می رفتم
تندتر
وتندتر
وپیش می رفتم


عادت بود که سربرگرداند
نگاهش کرد
همان جا ایستاده بود
سخت و سیاه وشوخ

پلک زدم

همان جا ایستاده بود

پلک زد
پلک زد

پلک زد

گلوله ای میان سینه ام نشاند



ولی
قاصدکی
ناگهان
میان زمین و آسمان
چشمانم را دزدید

و فراموش کردم بمیرم

Saturday, December 25, 2004

[هفت] 

شاید وجود و ادامه ی حضور ما در این دنیا ، سرچشمه ی مفهومی باشد که به ابدیت معروف است .ابدیتی که کسی نمی داند و نخواهد دانست که به راستی چیست . چرا که بشر تنها قادر به درک لحظه ها و نمونه های کوچکی از آن است. از جمله ما ، که از زمان سقوط پیروزمندانه ی "حام"، هر روز بیشتر به این نتیجه می رسیم که وجودش در بین ما ابدی ست
دیگه برای همه روشن شده که پدر گامگی عزیز ما به دعوت ماه از قنطورس به زمین اومده و جا خوش کرده .انگیزه ی اصلی ماه از این حرکت زیاد شفاف نیست ، ولی قابل قبول ترین نظریه تا این لحظه توسط دایی برزو جان ارایه شده که پژوهش روی"فرهنگ و زبان عامه ی قنطورسی پیش از جنگ" توسط بانو قمر حسین قلی خرگوش(ماه)است

[ادامه دارد]


Saturday, December 11, 2004

[شش] 

محو تماشای اون "چیز" عجیب و تا حدی خنده دار بودم که گل منگلی های روش برام شدیدن آشنا بودن . یه دفه بطری آب به شدت توی کیفم تکون خورد و همزمان یه نفر از بیرون به پنجره ی ماشین زد. بطریه این دفه یه تکون جانانه خورد و زیپ کیفم در مقابل چشمای گرد شده م تا نصفه باز شد و اول یه جفت گوش سفید و سپس یه کون گنده ازش بیرون اومد. فکر کردم چه جالب ،این بطریه چقد شبیه ماهه...که پرید بیرون، پنجره ی ماشین رو کشید پایین و گفت :شیلاااام همو !! خوبیییییی؟؟؟؟ژود اومدی! میواظب خِدِت بودیییییی؟؟؟؟واااای!!! و پشت بندش ماچ و بوسه ای که بیا و ببین
از دیدن فردی که بطری- ماه ، عمو نامیده بود یه جیغ کوچیک کشیدم و بلافاصله شناختمش
" حام گامگی قنطورسی" کسی نیست که به این سادگیا از یاد کسی بره

[ادامه دارد ]

Wednesday, December 01, 2004

[پنج] 

اتوبان واقعن شلوغ بود
داشتم سعی می کردم که به عنوان اولین موضوع یک روز جدید به معضل ترافیک شهر تهران فکر کنم. ولی هرچه بیشتر سعی می کردم بیشتر متوجه می شدم که دارم یواشکی به بسته های پاستیل ترش خوشمزه فکر می کنم و تصمیم می گیرم از بقالی سر خیابون شرکت یکی که قرمزاش بیشتره رو سوا کنم و بخرم و .....به به
آب دهنم که جمع شده بود رو قورت می دادم ک صدای وحشتناک سقوط چیزی در فاصله ی نزدیک تجزیه و تحلیل های ذهنیم رومغشوش کرد و پشت بندش صدای یه موسیقی کرال مدرن - نوشته شده برای هفت الی یازده سوپرانو، آکاپللا - فضای خاک آلود اتوبان روپر کرد. طوری که حتا راننده هایی که وقتی نمی نونن گاز بدن بوق می زنن هم دست از بوق زدن کشیدن.(حدس من اینه که به علت مماسی اصوات به آستانه ی دردناکی ترجیح دادن دستاشونو به جای بوق روی گوشاشون بذارن). گرد و خاک زیادی بلند شده بود نمی شد جایی رو دید
در اون لحظه فکر می کردم که چه طوری می تونم چیزایی که می بینم رو به معده ی سنگین ربط بدم که یه نکته ی جدید باعث شد که فکر کردن رو تافرصت بعدی به تعویق بندازم

گرد و خاک رفته رفته کم شده بود و می شد از وسطش یه شیئ خیلی بزرگ بنفش رنگ اجق وجق رو تشخیص داد که عرض اتوبان رو کاملن پوشونده بود

(ادامه دارد)


Site 
Meter