.comment-link {margin-left:.6em;} <$BlogRSDURL$>

Wednesday, December 01, 2004

[پنج] 

اتوبان واقعن شلوغ بود
داشتم سعی می کردم که به عنوان اولین موضوع یک روز جدید به معضل ترافیک شهر تهران فکر کنم. ولی هرچه بیشتر سعی می کردم بیشتر متوجه می شدم که دارم یواشکی به بسته های پاستیل ترش خوشمزه فکر می کنم و تصمیم می گیرم از بقالی سر خیابون شرکت یکی که قرمزاش بیشتره رو سوا کنم و بخرم و .....به به
آب دهنم که جمع شده بود رو قورت می دادم ک صدای وحشتناک سقوط چیزی در فاصله ی نزدیک تجزیه و تحلیل های ذهنیم رومغشوش کرد و پشت بندش صدای یه موسیقی کرال مدرن - نوشته شده برای هفت الی یازده سوپرانو، آکاپللا - فضای خاک آلود اتوبان روپر کرد. طوری که حتا راننده هایی که وقتی نمی نونن گاز بدن بوق می زنن هم دست از بوق زدن کشیدن.(حدس من اینه که به علت مماسی اصوات به آستانه ی دردناکی ترجیح دادن دستاشونو به جای بوق روی گوشاشون بذارن). گرد و خاک زیادی بلند شده بود نمی شد جایی رو دید
در اون لحظه فکر می کردم که چه طوری می تونم چیزایی که می بینم رو به معده ی سنگین ربط بدم که یه نکته ی جدید باعث شد که فکر کردن رو تافرصت بعدی به تعویق بندازم

گرد و خاک رفته رفته کم شده بود و می شد از وسطش یه شیئ خیلی بزرگ بنفش رنگ اجق وجق رو تشخیص داد که عرض اتوبان رو کاملن پوشونده بود

(ادامه دارد)


Comments:
salam baba khaili ba hali...in comment gozashtan too blog spot darde sar dare...be har hal omidvaram betooni ino bekhooni....khoshhalam ke minevisi...felan zingoole azizam....machch...reme...dar zemn ma khaili vaghte khanandeheye par o pa ghorse shoomaiim khanoomi....linketoon ham nemoodeim....dar har soorat ...felan
 
Post a Comment


Site 
Meter