.comment-link {margin-left:.6em;} <$BlogRSDURL$>

Monday, April 02, 2007

نشسته بودم و روی یه کاغذ خط می کشیدم . حوصله م سر رفته بود وفکر می کردم اگه ماریگاس بود خواب دی شبم رو براش تعریف می کردم و اون وسط خواب من خوابش می برد و خواب می دید که براش خوابی رو تعریف می کردم و بیدار می شد و برام تعریف می کرد که خواب دیده که داشتم براش خوابی رو تعریف می کردم
برزو مدیتیشن ش رو تموم کرد و گفت: من بودم توی خوابت ؟
گفتم : نبودی، عزیزم ، نبودی
ب : می خوای به من بگو حالا . من سرم خلبته
می خواستم . گفتم براش
خواب دیدم توی یه زیرزمین پیچ در پیچ می دوم . درای زیادی سر راهم بود همه رو باز می کردم بلکه یه نفر رو پیدا کنم . می دویدم .خیلی تند. زیرزمین سرد بود و تاریک و من می دویدم . صدایی می اومد ولی هیچ کس نبود . دلم می خواست یکی بیاد بهم بگه داری خواب می بینی
ب : داری خواب می بینی

خیلی برزو رو دوس دارم . خیلی



ّ
Site 
Meter