.comment-link {margin-left:.6em;} <$BlogRSDURL$>

Friday, November 26, 2004

[چهار] 

دیرم شده بود . فکر کردم بهتره قبل از این که سوار تاکسی بشم ، تکلیفم رو با چیزی/کسی که توی کیفم هست روشن کنم وبعد با خیال آسوده زندگی روزمره مو ادامه بدم . آدم بهتره وقتی نمی دونه توی کیفش چیه به زندگی روزمره ش ادامه نده. مثلن توی تاکسی اگه آدم مجبور شه از دست چیزی/کسی توی کیفش دربره زیاد راحت نیست.چون نشسته دویدن سخته و فرضن اگر هم آدم موفق شه جای کافی نیست
در کیفمو باز کردم. یه بطری نصفه آب معدنی توی کیفم بود .حرکت های مختصر بدن من که احتمالن به دلیل خنکای ناخوشایند صبح گاهی بود به دسته ی کیفم و آن گاه به این بطری منتقل شده ، سبب می شدند که آب از یک سر بطری ، به سوی مخالف برخورد کرده وموجب ایجاد توهم حرکت شوند
همون لحظه یه تصمیم بزرگ گرفتم.این که شب سبک میل کنم و زودتر بخوابم که دیگه یه تکون کوچیک آب همه ی عقل سلیمم رو زیر سؤال نبره. لحظه ی باشکوهی بود
بالاخره تاکسی اومد. با اندوه فکر کردم که امروزم دیر می رسم. مخصوصن که چند دقیقه ای می شد که عبورومرور خودروها در اتوبان تقریبن متوقف شده بود.لعنت به این ترافیک

[ادامه دارد]


Wednesday, November 24, 2004

[سه] 

آروم گفتم : ماه؟ هون گنده؟جواب بده. تویی؟
آروم گفت : آیم هُم هامان
آروم گفتم: چطور؟ تو کیفم بودی که
آروم گفت: هنداختیم بیرون . حالا می ذاری بخوابم؟؟ وااااای

با اینکه این مکالمه از دیدگاه استتیک بی تردید فاقد ارزش شناخته می شه ، ولی از نظراستتیستیک نکات قابل تآملی رو روشن می کنه

( یهو هوس استیک کردم ، عجیبه )


(ادامه دارد)

Monday, November 22, 2004

[دو] 

پریروز ماه رو گذاشته بودم توی کیفم که تمرینمون رو ببینه . ولی...به دو دلیل نمی تونست اون باشه
یک - تکون خوردن فرد مورد بحث محاله . مختصری هپروتی بودن ذاتی باعث نمی شه که اتفاقای غیر ممکن بیفته. مگه این که وضع روح و روان من خیلی به هم ریخته باشه، که لازمه صادقانه و به دور از هر گونه خود پسندی اعلام کنم که اصلن این طور فکر نمی کنم
دو - سوژه هرگز دز عمرش به این زودی از خواب بیدار نشده . توی خوابم غلت و اینا نمی زنه
پس...خیالالتی شدم . نیمه خواب و نیمه بیدار بودن مشکلات زیادی داره . یکی دیگه ش این که یادم رفته بود در اون صبح خنک پاییزی برای چه کاری کنار اتوبان وایساده م و با جدیت مشغول شمردن ماشین های قرمزی شدم که در مسیر شرق به غرب اتوبان صدر در حرکت بودن. ماشین قرمز سیزدهمی که در ساعت هفت و چهل دقیقه ی بامداد از جلوم گذشت ، یه چیزی توی کیفم وول خورد

(ادامه دارد)

Saturday, November 20, 2004

[یک] 

ساعت هفت و سی و چار دقیقه ی صبح بود که یه چیزی توی کیفم تکون خورد . یه رب بود که کنار اتوبان منتظر تاکسی بودم و با نا باوری به لحافم که کنار شوفاژ از همیشه گرم و نرم تر می شه فکر می کردم که یه چیزی توی کیفم وول خورد
فکر کردم حالا چرا صبح به این زودی یه چیزی تصمیم گرفته توی کیفم وول بزنه؟ جوابی براش نداشتم
سعی کردم حدس بزنم چیه . سوسک موسک نمی تونست باشه . تکونش بیشتر از این حرفا بود . مثل یه گنجشکی ، موشی ، خرگوشی، چیزی........ خرگوش؟؟
SHIT

(ادامه دارد)

Saturday, November 06, 2004

Adaggio 

لا به لای هم سفر های فلزی
من
من
من
گرگی پیرم
که در بدن دخترکی
دخترکی
دخترکی خیالاتی
جا
خوش
کرده ام
تپش ها و نفس ها
مثل زخمی کهنه
در برف
در برف
و بوران
و دربرف و بوران
وقتی که یقه ی کت ها را بالا می زنند و می گریزند
می ایستد
می آه کشد
علامتی ست شاید
یا که سلامی به واقعه ای زود هنگام
نگاهی
جویدن گوشه ی لبی
به معجزه ی ماندگاری در
در
در این
در این ترافیک
ترافیک ابدی
ابدی
ابدی


Site 
Meter