.comment-link {margin-left:.6em;} <$BlogRSDURL$>

Monday, November 22, 2004

[دو] 

پریروز ماه رو گذاشته بودم توی کیفم که تمرینمون رو ببینه . ولی...به دو دلیل نمی تونست اون باشه
یک - تکون خوردن فرد مورد بحث محاله . مختصری هپروتی بودن ذاتی باعث نمی شه که اتفاقای غیر ممکن بیفته. مگه این که وضع روح و روان من خیلی به هم ریخته باشه، که لازمه صادقانه و به دور از هر گونه خود پسندی اعلام کنم که اصلن این طور فکر نمی کنم
دو - سوژه هرگز دز عمرش به این زودی از خواب بیدار نشده . توی خوابم غلت و اینا نمی زنه
پس...خیالالتی شدم . نیمه خواب و نیمه بیدار بودن مشکلات زیادی داره . یکی دیگه ش این که یادم رفته بود در اون صبح خنک پاییزی برای چه کاری کنار اتوبان وایساده م و با جدیت مشغول شمردن ماشین های قرمزی شدم که در مسیر شرق به غرب اتوبان صدر در حرکت بودن. ماشین قرمز سیزدهمی که در ساعت هفت و چهل دقیقه ی بامداد از جلوم گذشت ، یه چیزی توی کیفم وول خورد

(ادامه دارد)

Comments: Post a Comment


Site 
Meter