.comment-link {margin-left:.6em;} <$BlogRSDURL$>

Sunday, February 27, 2005

[نه] 

انگار عصر بود .تازه از خواب بیدار شده بودم . نسیم می وزید و پرده ی توری نوک انگشتای پای راستم رو که به سمتش دراز شده بود قلقلک می داد. من کیف می کردم و پای چپم حسودی ... آرامش در تک تک مولکولهای زندگی جا خوش کرده بود
نمی تونستم به خاطر بیارم که چه مدته خوابیده م . فقط یادم افتاد که " حام گامگی" رو بردم توی انباری، یه لنگه جوراب زرد چپوندم توی دهنش ، طناب پیچش کردم به یه صندلی ، سر کچلشو بوسیدم و اومدم بالا. دستمو شستم ، انگشتمو کردم توی قوطی خامه ، چشمامو بستم ، مکیدمش ، چشمامو باز کردم ، اومدم اینجا کنار پنجره دراز کشیدم ، دوباره چشمامو بستم . خوابیدم



آرامش - در - تک تک - مولکولهای - زندگی - جا خوش کرده
Comments:
سرکار علیه ! بانو زینگول !خواهشمندم خدمت حام عزیز سلام مخصوص ما رو ابلاغ بفرمایید!انشا ا...درنصفه شبی دیگر سعادت دیدار دست بده
...
 
lol...angoshteto pak kon baad type kon xingul banoo:D
 
wowww xingul joon nadide boodam mano linkidi,baba kheili mokhlesim:*
 
سلام گلی!چرا دیگه نمی نویسی؟ما منتظریم زود باش! به منم سر بزن اگه وقت کردی
...
 
Post a Comment


Site 
Meter